سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلوکی از سالکی

سلام . قبل از اینکه ماجرایی دیگر در مورد طی الزمان از کتاب « روح مجرد» نوشته علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی را نقل کنم ، سایت این کتاب و سایر آثار علامه طهرانی را که یکی از دوستان پرسیده بود ، خدمت ایشان و سایر دوستان معرفی می کنم :

http://www.maarefislam.com

در این کتاب پس از ذکر ماجرایی که شرح آن در دویادداشت قبلی آمد ، علامه چنین ادامه می دهد :

« ... واما یک حکایت شنیدنی را در باره این موضوع ، سعید ابن فرقانی در کتاب مشارق الدراری ، که شرح تائیه ابن فارض است ، نقل کرده است .

... من که نویسنده این حروفم ، شنیدم از شیخ بزرگوار طلحه عراقی ، که گفت من از شیخ : شیخ زاده عمادالدین فرزند شیخ الشیوخ شهاب الدین سهروردی شنیدم که گفت :

وقتی در خدمت پدرم شیخ الشیوخ به حج رفتم . روزی در اثنای طواف ، شیخی دیدم که خلق در عین طواف بدو تقرب و تبرک می نمودند . اصحابنا مرا به نزد وی به فرزندی شیخ الشیوخ تعریف کردند و آن شیخ مرا ترحیب فرمود وبر سرم بوسه ای داد . و چون پس از اتمام مراسم به خدمت شیخ رجوع کردیم اصحابنا گفتند که : شیخ را به شیخ عیسی مغربی ، نمودیم و ترحیب عظیمش کرد و بر سرش بوسه داد . و شیخ الشیوخ عظیم بشاشت و استبشار فرمود .

آنگاه جماعت اصحابنا به ذکر شمایل این شیخ عیسی مشغول شدند و از آن جمله شنودیم که او را در شبانه روزی هفتاد هزار ختمه ورد است . پس از شیخ الشیوخ سوال کردند که این از چیست ؟

شیخ فرمود که از باب بسط زمان است . چه حق تعالی چنانکه به نسبت با بعضی اولیاء که اصحاب خطوه اند مکان را منقبض می گرداند تا راه یکساله را به روزی می روند ، همچنین به نسبت با بعضی که اصحاب لحظه و لمحه اند زمان را منبسط می کند تا عین زمانی که به نسبت با خلقی دیگر ، یک ساعت باشد ، به نسبت با ایشان پنج و ده سال ظاهر می شود .

پس شیخ الشیوخ بر صدق این قضیه حکایت زرگر صوفی که مشهور است از مریدان شیخ ابن سکینه و بستن او سجاده های صوفیان را روز جمعه در میزر ، برای ان که تا به جامع برد ، و رفتن او بر کنار دجله برای غسل جمعه ، و جامه ها بر کنار دجله نهادن ، و در دجله غوطه خوردن ، و در مصر ظاهر شدن ، و آنجا در مصر دختر زرگری را به زنی خواستن ، واز او فرزندان تولید کردن ، و بعد از هفت سال باز در نیل مصر غوطه خوردن ، و باز در بغداد بر سر جامه های خودش سر بر آوردن ، و جامه ها را به جای خود یافتن ، و رفتن به خانقاه ، و سجاده ها همچنان بسته به بند خودش دیدن ، و گفتن صوفیان که : زود سجاده ها به جامع ببر و بینداز که ما منتظر تو نشسته ایم ،، ایراد فرمود و فرمود که : این حال بر این صوفی زرگر طاری گشت که ساعتی به نسبت با او و اهل بیت او هفت سال زمانی ظاهر شد بعد از تفحص کردن و آن فرزندان او را که در آن هفت سال متولد شده بودند به بغداد نقل کردن ، بنا بر آن بود که آن صوفی زرگررا در معنی این آیت اشکالی در دل افتاده بود : ( فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه ) حق تعالی بر ای رفع اشکال او را این حال بر او ظاهر کرد تا ایمانش به حقیقت این آیت قوی شود . والله الهادی »


عرفان

نوشتن در این باره به معنای آن نیست که این راه رفته و یا به دانش های آن دسترسی یافته باشد. گاه نوشتن برای رفتن و به معنای آن است، گاه تلاشی برای شناخت و یافتن می باشد و گاه دیگری راه است؛ به این معنا که اگر انسان بخواهد درچیزی اندیشه و تفکر کند نیازمند گفتن و نوشتن است. برخی می گویند که تفکر چیزی جز نوشتن و گفتن نیست. پس تفکر و اندیشیدن بدون آن دو امکان ناپذیر است. تفکر امری انتزاعی است که با نوشتن و گفتن وجود و تحقق خارجی می یابد. بنابراین نباید انتظار داشت کسی که درباره چیزی می نویسد از آن به تمام و کمال برخوردار است و می خواهد دانشی یافته و یا آگاهی دریافته ای را انتقال دهد؛ چون همان اندازه که این ممکن است آن دیگری نیز محتمل است. البته هر چند که گفتن و نوشتن بهترین راه انتقال دانش و آگاهی است ولی به طور لزوم هر گفتن و نوشتنی به این منظور انجام نمی شود.
از سوی دیگر، عرفان به معنای واقعی آن، بیرون از دایره مفاهیم و الفاظ است تا بتوان آن را با اموری از این دست منتقل کرد. عرفان شناختی حضوری و شهودی است که بیرون از دایره این روش ها و راه‌هاست. عرفان را نمی توان از علوم و دانش ها و شناخت های حصولی و اکتسابی دانست تا بتوان آن را در قالب و شکل لفظی و عبارات انتقال داد. اگر بخواهیم برای آن مثالی داشته باشیم، بهترین نمونه به تقریب به ذهن، شناخت آدمی از وجود خود و درک وی از درد و عشق و محبتی است که در خود احساس می کند و می یابد. عشقی است که آدمی در خود می یابد که نه از جنس الفاظ است و نه قابل انتقال به دیگری می باشد، مگر آن که فرد آن را چشیده و یا یافته باشد. به یک معنا، عشق از امور چشیدنی‌ها است و نه از امور شنیدنی‌ها و یا دیدنی‌ها.
بنابراین نوشتن و یا گفتن از عرفان، تنها تلاشی است تا مزه حلوای تنترانی به زبان بی زبانی بیان شود. این تلاش به دو منظور و هدف انجام می شود: نخست تا امکان اندیشیدن در این مقوله فراهم آید؛ و دیگر آن که انگیزه ای شود تا انسانی در این راه گام بردارد و در وادی عمل عرفانی در آید. شنیدن الفاظ و مفاهیم و معانی عرفانی می تواند مساله عرفان را از مساله مجهول مطلق بودن بیرون آورد تا امکان پرسش ویا تلاش برای پاسخ عملی برای خواهان آن فراهم آید. به این معنا که مجهول مطلق، از آن جایی که نمی تواند به عنوان یک خواسته و مقصد و مقصود انسانی قرار گیرد و یا حتی به عنوان پرسش و مساله در ذهن آدمی خودنمایی کند. از این رو، نیازمند شناخت اجمالی و خاکستری رنگی است که این شناخت اجمالی با این الفاظ و مفاهیم و معانی پدیدار می شود و موجب می شود تا این مسایل عرفانی به عنوان یک نشانه پرسش برای آدمی مطرح شود و یا برخی دیگر را به سوی رسیدن و دست یابی به آن به تلاش وادارد. شنیدن احوالات و مقامات عارفان و داستان های زندگی ایشان این کم ترین فایده و اثر را دست کم دارد که برخی را بیدار و برخی دیگر را هوشیار نماید و برای گروهی نیز فرصتی فراهم آورد تا دست کم آن را در بوته احتمال و امکان ندهند.
این الفاظ و معانی و مفاهیم هرچند که عرفان نیستند و در حقیقت اسم الاسم می باشند و نه عین آن، ولی کمک می کنند تا همانند اسمای الهی که کمک می کند تا ما با واقعیت وجودی خداوند آشنا شویم ، تا با حقیقت و واقعیت عرفان آشنا شده و به آن نزدیک گردیم.
کوشش بر این است تا آن چه را دیگر استادان این هنر گفته و نموده اند، در قالب الفاظ فارسی بیان کنم تا هم برای نفس یادآوری و برای دیگران آشنایی باشد.